سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوتک

یا سلام!

نمی‏خواستم بنویسم... که چند وقتیه اصلا حس نوشتن نیست! ولی حرفاش...
خبر انفجار کانون رو که شنیدم حالم بد شد، هوا کم آووردم و قلبم انگار ریتم همیشگیشو گم کرد...
بهش اس‏ام‏اس زدم... اونجا چه خبره؟! نرسید!
دوباره... بازهم!
تماس که گرفتم، گفت من سالمم!... اما انگار تازه ماجرا برام جدی تر شده بود! من از شنیدن خبر شوکه بودم و اون قطعا از دیدنش شوکه‏تر! حرف زدن یادمون رفته بود انگار...!
نمی خوام از سکوت اولیه‏ی صداو سیما بگم... نمی‏خوام از بحث تموم نشده‏ی سهل انگاری یا خرابکاری بگم... گرچه دوست‏تر می‏دارم زودتر فرمانداری از موضعش کوتاه بیاد!
نمی‏خوام از پیام آرام بخش آقا بگم...
فقط حرف امشبش باز آشفته‏م کرد... حالش خوب نبود... می‏گفت: هروخ میخوام بخوابم یا ازخواب پامیشم اون صحنه ی لعنتی از جلو چشام رد میشه

هیچی نداشتم بگم که شاید یه ذره آرومش کنه...


ارسال شده در توسط سوتک