سلام...
هميشه اولش همينطوريه...
زندگي هم عين دانشگاست...
اولش خيلي تب و تاب داري كه يه مرحله بري بالاتر ولي بعدش يا ركود و يا سقوط!
حرف قلمبه سلمبه نمي خوام بزنم ولي به گمونم اشكال كار خيلي از ماها نداشتن يك هدف محكم و دست يافتنيه... يا خيلي بي خياليمو همه چيمون دست تقديره (متاسفانه اين منم!!) و يا اينكه زيادي آرمانگراييم ...
اگه يه آرمان واقعگرايان داشته باشيم اون وقت دانشگاه و كسب و كار و همسر و فرزند و ... ميشه پله هايي براي رسيدن به اون هدف كه هيچ وقت خستگي ودلخوري هم نمياره ...
باور كن اون دانشگاهي كه من بودم دردش خيلي بيشتر از همه ي دانشگاههاي ايران بود ...خاك بر سر دشمنم ...
چقدر حرفاي عمل نكرده بلدم!!!
دعا بفرماييد تا اصلاح شويم...ياحق!
سلام .
هنوز دو هفته نميشه وارد دانشگاه شدم .
منم از محيطش بدم مياد ( تازه كجاشو ديدم ! ) .
چي كار بايد كرد ؟ بايد اونقدر ايمان داشته باشي كه رنگ نگيري .
دعا كنيد .
يا علي
سلام
نمي دونم چي بگم. تا حالا دانشگاه اينجوري از نزديك نديده بودم. امسال كه خدا زده پس سرمون شديم مدرس دانشگاه آزاد، تو همين دو هفته اول از هر چي دانشگاه چه آزاد و چه غير آزادش بدم اومده!!!!!
دعا كنيد.
ياعلي
من نميدونستم منظورت از سوتك همين سوتكي هس كه شريعتي ميگه.
الان دونستم...
راستش منم از دانشگاه بدم مياد...
اما شايد نه به آن دليل كه تو...
نميدونم