وسوسهی کتاب اونقدر قوی هست که نتونی راحت ازش بگذری!
اعتراف میکنم: بارها شده مسیر ده دقیقهای پیادهروای انقلاب رو، دو ساعت توی راه بمونم!
اعتراف میکنم: بارها شده ویترین کتابفروشیها کلی وقت ازم گرفتهن!
اعتراف میکنم: امسال هم مثه چند سال گذشته کوچکترین انگیزهای برای رفتن به نمایشگاه کتاب نداشتم ولی...
وسوسهی کتاب اونقدر قوی هست که نتونی راحت ازش بگذری!
با خودم قرار گذاشته بودم که تا کتابهای تلنبار شدهای که مدام به خودم وعدهی خوندنشون رو دادهم، نخونم، کتاب جدید نمیگیرم!
نمایشگاه نرفتم ولی باز زدم زیر قرارم.
تهنوشت:
1. یعنی همهی آدما که این همه کتاب میخرن، همه رو میخونن؟!... خوش به حالشون!
2. باید برای بار هزارم یه برنامه بریزم برا کتابایی که صف کشیدن و به خودم وعده دادهم بلاخره یه روزی میخونمشون!
3. یکی از کتابای خریداری شده، کتاب
پیرتر از خود شکارسریه. شعراش رو دوست دارم، یکیشون
اینجاست!