ماجرای کوچههای بنیهاشم همیشه برام عجیب بوده
ماجرای در آتیش زدن
ماجرای چادر خاکی شدن
ماجرای...
آخه اسمش روشه... کوچههای بنیهاشم! و بنیهاشم کجا بودن اون موقع؟
...
مداح روضه میخونه و من باز دارم به کوچههای بنیهاشم فکر میکنم و اینبار انگار ماجرا برام خیلی طبیعیه. یاد شرایط مختلفی میافتم که برام پیش اومده و حق زیرپا بوده و من هزار تا توجیه برا خودم ردیف میکردم و به این نتیجه میرسیدم که الان وظیفهی من این نیست که جواب بدم... الان شرایط ایجاب نمیکنه داد بزنم... الان موقعیتش جور نیست و کسی نمیپذیره حرفم رو... الان...
و هزار و یک دلیل دیگه که تو همون شرایط کاملا برام اقناع کننده بوده.
...
مداح روضه میخونه و من باز دارم به کوچههای بنیهاشم فکر میکنم و از خودم میترسم.