یک بار و دو بار نگفته ام که «نوشتن حسی است و باید حسش بیاید» هزار بار دیگر هم لازم باشد می گویم. اما این که این حس نوشتن از کجا می آید، نمی دانم.
اما امروز حس نوشتنم آمد، آن هم با دیدن یک پست، و من یاد شروع این وبلاگ افتادم، و خیلی الکی بعد از مدت ها حس نوشتنم آمد.
صفحه مدیریت که باز شد، دست و پایم را گم کردم انگار. چه قدر عوض شده اینجا. حالا چه باید بنویسم؟ چه جوری باید بنویسم؟ و شروع کردم زیر و رو کردن تمام موضوعاتی که ذهنم را درگیر کرده بود، شاید سوژه ای شود برای نوشتن.
هنوز هم دست و پایم را پیدا نکرده ام انگار، هنوز هم نوشتن یادم نیامده انگار، فقط می دانم دوست دارم در مورد مختارنامه بنویسم... و اینکه چه قدر دلتنگ وبلاگنویسی شده ام یک دفعه!