نه این که ادعایی داشته باشم، باور کن نه! خیلی وقت است که هیچ ادعایی ندارم، حتی در دعاهایی که لقلقهی زبان هم میخواندم.
اما هر کار میکنم نمی توانم بی خیال شوم این توابین را.
هر جور که فکر میکنم حس میکنم اگر مسلم را تنها نمیگذاشتند، امام هم تنها نمیماند و... باور کن اصلا دست خودم نیست، از اول هم از این سلیمان بن صرد خزاعی خوشم نمیآمد، حتی آن موقع که هنوز داغ بود و دم از حمایت مسلم میزد!
حالا تو هزار بار هم بگو عاقبت به خیر شد!
من این عاقبت را خیر نمی دانم.
باور کن فقط یک حس شخصی است، کاریش هم نمیتوانم بکنم.
بحث من و تو و او نیست، که اگر بخواهم بحث شخصی بکنم، اول از همه هزار بار خدا را شکر میکنم که زمان امام نبودهام، که معلوم نیست خودم هم، در بهترین حال مثل کوفیان مصلحتاندیش، سکوت میکردم یا زبانم لال در لشکر ابن زیاد...
بحث عملکرد است.
هر چه هست، هر کار میکنم نمی توانم قبول کنم، حالا تو هزار دلیل و توجیه بیاور که کوفه در محاصره بود و خیلی ها خواستند و نتوانستند به لشکر امام برسند.