یا سلام
تا حالا کتابای امیرخانی رو خوندین؟ جز ارمیاش که با هزار جون کندن تمومش کردم و هنوز هم از خوندنش پشیمونم، باقیشون رو واقعا دوست دارم و پاش بیفته برای بار پنجم و شیشم و هفتم و هشتم و ... هم حاضرم بخونمشون...
هر چند نشت نشا رو قبلا تو مجله چاپ کرده باشه و برای بار دوم به خوردمون داده باشه و ایضا چند داستان از ناصر ارمنی!!!
اما بین همه کتاباش من او و داستان سیستان یه چیز دیگه است... ده روز با ره بر! بار اول یه ده دقیقه ای مخم رو به کار گرفت تا دو زاریه بیفته این ره بر یعنی آقا خودمون!
گیرایی قلمش به کنار...این جدا نویسیش هم ماجراییه! و تذکر ناشر یا ویراستار به عدم دخالت تو این موضوع!
همین رهبر... وقتی که می شه ره بر چقدر قالبای کلیشه ای رو می شکونه و معنای جدید می گیره!
...
وضع الفاظ هم کار سخت و جالبیه ها... این که اولین بار کی و برای چی مثلا به آب گفته آب... یعنی نرمی حرف الف و ب رو مدنظر داشته وقتی برا این مایع شفاف و زلال این اسم رو گذاشته؟...
گاهی، مخصوصا وقتی به جداسازی! امیرخانی فکر می کنم یه واژه بیشتر از همه برام عجیب می شه... تنها یا اگه بشه جداش کرد... تن ها!!
پارادوکس قشنگیه نه؟! شایدم همون مضمون بن بست امروز انسان معاصره...آدمای اتمیزه... با همان تنها!!!!
شایدم می خواد بگه با هم بودن به کنار هم بودن تن و جسم نیست... به یکی بودن دل و فکره!
نمی دونم؟!... هر چی هست برا من جالبه!
در حاشیه:
اگه کتابای امیرخانی رو نخوندین ... حتما در اسرع وقت بخونید! مخصوصا داستان سیستان و من اوش رو!
شاید جالب باشه ... اولین نوشته ای که از امیرخانی خوندم تو جبهه ی ده نمکی بود! فکر کنم هنوز تو آرشیو بریده جرایدم باشه!!!
دعا یادتون نره!