سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوتک

یا سلام

مسجد پر بود. همه نشسته بودند گوش تا گوش. مرد عصای پیامبر در دست منتظر قصاص ایستاده بود...
صدای گریه مسجد را پر کرده بود. مردم التماس می کردند.
قصاص پیامبر؟ پیامبر رحمت!

چند روز از این ماجرا گذشت؟ پشت درب خانه جمع شدند. اولی، دومی، چهل مرد، هیزم، آتش...

کجا بودند مردمی که طاقت نداشتند عصا بر بدن پیامبر بخورد وقتی که جگر گوشه اش بین در و دیوار...

 

دعا یادتون نره!


ارسال شده در توسط سوتک

یا سلام

تو این مدت هر وقت گفتن زینب، هر وقت گفتن صبر، فقط چند تا خاطره اومد تو ذهنم!

18 تیر رو یادتونه؟ سخنرانی آقا رو بعدش یادتونه؟ آقا تا بسم الله رو گفتن صدای گریه مردم بلند شد. چقدر آتیش گرفتیم وقتی گفتن اگه عکس من رو پاره کردن...

چند هفته پیش، یادم نیست آقا با کیا دیدار داشتن. فقط یادم صداشون گرفته بود و چهره شون برافروخته. قلبم فروریخت. آقا مریض شده؟
تا شبی که تو بیت ندیدمشون آروم نداشتم. عکسش رو که می دیدم یه چیزی شبیه بغض میشست تو گلوم و یه اضطراب تو دلم...
من که تاب یه بیماری آقا رو ندارم... چه کشیدی زینب!
آقا یه مرد از نسل حسینه، حسین که نیست.
من، با این دل سنگم، تاب بیماری آقا رو ندارم اون وقت زینب با اون دل آسمونی و لطیفش چه جوری تونست ببینه حسینش...
صبر هم فروشکست در برابرت زینب!

دعا یادتون نره!


ارسال شده در توسط سوتک
<      1   2   3   4