سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوتک

یا سلام!
می خواستم برا محرم بنویسم...
از کوفه...
از خودمون...
از این که مدت هاست هر روضه ای که می شنوم ناخواسته برام یه قیاس خفی داره!
از این که امشب داشت روضه ی مسلم رو می خوند و من فقط یاد تصویرایی افتادم که اخبار پخش کرده بود! از استقبال مردم شهرهای استان یزد، از نماینده های آقا!
نماینده...
آقا...
آقا...
نماینده...
.
.
.
مسلم هم تا همه جا امن بود و خبری از تهدید نبود، 18 هزار تا حامی داشت، ظاهرا!!!
کاش معشوق زعاشق طلب جان می کرد
تا که هر بی سر و پایی نشود یار کسی...

کاش کوفی نباشیم!...



 


ارسال شده در توسط سوتک

یا سلام!
کاش می شد قاب کنم بزنم جلوی چشم!
نه!
کاش می شد همون رو می کندم و می آووردم... شاید برام عادی نمی شد، مثه باقی جملات و شعارای قشنگ!
همون تابلوی تو شلمچه رو...
آرمان خواهی، مستلزم صبر بر رنج هاست!
هرچند...
هیچی!

 

دعااااااااااااا یادتون نره!


ارسال شده در توسط سوتک

یا سلام!

هوس نوشتن کرده م و انگار نوشتن یادم رفته...
هوس باشه و حسش نباشه، کم بعید نیست دست بلاگر کج شه!!!
دزدی می کنیییییم!... هر چند حرف دلمه!

این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک، ای خود فراترم!

در من این غریبه کیست؟ باورم نمیشود
خوب می شناسمت، در خودم که بنگرم

...

سال ها دوبده ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسیده ام، دیده ام که دیگرم

دربه‏در به هر طرف، بی‏نشان و بی‏هدف
گم شده چو کودکی ، در هوای مادرم

از هزار آینه تو به تو گذشته ام
می‏روم که خویش را، با خودم بیاورم

با خودم چه کرده‏ام؟ من چگونه گم شدم؟
باز می رسم به خود ، از خودم که بگذرم؟

...

.............................................................................
1. هر چقدرم که آدم کلافه باشه، فکر کردن به بعضی اتفاقا آدم رو شاد می کنه... چه حس جالبیه وقتی آدم فکر می کنه 1400 و خورده ای سال پیش... فردا روزی، جشن عروسی حضرت زهرا و امام علی بوده...! تبریک عروسی معمولا به عروس و داماد و نزدیکاشون گفته می شه، ولی برکت این ازدواج همه ی تاریخ رو گرفته... تبریک!!!
2.مال قیصره... دستور زبان عشق!... سفر در آینه!
3. اصلا کار جالبی نیس به هوس ها بها دادن... ولی بعضیاشون، مثه این هوس نوشتن... گاهی لازمه!

 

دعا یادتون نره که بسیار محتاجم!

 

 

 

 


ارسال شده در توسط سوتک

یا سلام!
با خودم قرار گذاشته بودم تا دل حکم نکنه دیگه این جا ننویسم...

باز فردا جمعه اس...
جمعه!
چه عادتی کردم به گذار جمعه ها...  جمعه های بی خیالی... جمعه های غفلت... جمعه های تعطیل...
چه غافلی شده این دل...
انگار یادش رفته قرار بوده جمعه ای خبری باشه...
انگار یادش رفته قرار بوده منتظر باشه...
انتظار... چه غریب شده این واژه!
چه سنگی شده این دل...

چند وقته ندبه نکردم برات؟
چند وقته اسمت که اومده دلم نلرزیده؟
چند وقته به نبودنت عادت کرده‏م؟
چند وقته اسم و یادت فقط شده سوژه ی جمله های ادیبانه؟

یه زمانی چه عظیم بود بلامون... چه معلوم بود بیچارگیمون...
زمین با همه ی بزرگیش چه تنگ شده بود برامون... و چه خوب می فهمیدیم دریغ رحمت آسمونی رو...
الهی! عظم البلا...
الهی! الهی! الهی... و انت المستعان و الیک المشتکی و علیک المعول فی الشدة و الرخاء...
الهی اشکو الیک... من غیبة ولینا... اشکو الیک... من شدة الفتن بنا... اشکو الیک من تظاهر الزمان علینا...
اشکو... اشکو... اشکو...
که یادم رفته بلایی که برام عظیم بود...
و چه بلایی بزرگتر از این؟!
یادم رفته چه شمارش معکوسایی شروع کرده بودیم... یادم رفته چه دلی خوش کرده بودیم...

می ترسم!
می ترسم جمعه ای که میای خواب باشم...

می ترسم!
می ترسم جمعه های بی خیالی، اومدنت رو این قدر عقب بندازه که وقتی میای باور نکنم!

می ترسم!
می ترسم!
می ترسم!
میترسم از هجوم خزان و گناه و مرگ
دل ، عاقبت تباه شود بی ولای تو...

به دادم برس! 
بذار این جوری منتظرت باشم!


ارسال شده در توسط سوتک
یا سلام!

می فهمم یه بلایی سرش اومده،‏ اما چیه؟!... نمی دونم!
می فهمم داره یخ می زنه،‏می خشکه، اما چرا؟!...
می فهمم جدیدا نوشته هاش کمتر از درون می جوشه...
می فهمم تازگیا گاهی مجبورش می کنم به نوشتن...
می فهمم زمانی خیلی حرف داشت برا گفتن، اما الان...؟!
نکنه آلزایمر گرفته‏؟!
می فهمم تازگیا این من نیست که می نویسه!
من کجاست پس؟!
...

دلم برای خودم تنگ شده!


ارسال شده در توسط سوتک
یا سلام!

چقدر یه دفعه دلتنگ جنوب شدم... دلتنگ گلزار شهدا... دلتنگ شهدا...
چند وقته نرفتم گلزار شهدا؟!
چند وقته یاد هیچ کدومشون نیفتاده م؟!
خداااااااااااااااااااااا
خسته شدم از این همه غفلت!
از این همه فراموشی!
...
چرا شرطی شدیم... اسفند که می شه یاد شهدا می کنیم؟!
من الان می خوام برم جنوب!

نیاز دارم به اون بیابونا و خاکایی که پا گذاشتن روشون آدم رو زیر رو می کنه!
پارسال به اندازه ی کافی توشه نگرفته م... هنوز اسفند نشده و من کم آوورده م!
و باز ترس هر سال... نکنه امسال رام ندن؟!

..............................................................................

1. تولد حضرت معصومه(س) مبارک!
2.
باید بشینم الان درس گوش بدم! اما حسش نیست! اگه به دلم باشه میره سراغ نواها و نماهایی که هی دلتنگیشو تشدید می کنه!
حیف که باید باهاش قاطع برخورد کنم... دلتنگیش نباید مانع کارای دیگه بشه...!
3. یه کم سرم شلوغ شده...
باید ببخشید اگر چندان نرسم به خاله بازیای وبلاگی! 


دعا یادتون نره!


ارسال شده در توسط سوتک

یا سلام!پر بود از روابط قشنگ انسانی...
برا یه تحقیق مجبور شدم بگردم دنبال کتابای درسی... طبیعتا توی نت!
یه چیزایی پیدا کردم، کتابای درسی الان خیلیاش روی نته،‏اما کتابای قدیم...
یه چیزایی از کتاب فارسی سال 1339 هم هست اما از کتابای زمان خودمون خبری نیس!
دلم تنگ شده... برا دبستان!
برا اون گلای بی قواره ای که روی جلد کتاب فارسی جاخوش کرده بودن و هر سال یکی بهشون اضافه می شد!
دلم تنگ شده برا بوی کتابای نو!
برا صف کشیدنا و به ترتیب صف سر کلاس رفتنا... برا مانتوای سبز و صورتیم!
برا لیوان پلاستیکی که روش عکسای کارتونی داشت و تهش برچسب اسمم!
برا درس کوکب خانوم و معلم مهربونی که برا درس دادنش سر کلاس، برامون ماست بست!
...
برا گچای رنگی... برا مهرای امتیاز و آفرین و صد آفرین جور واجور... برا کمد جایزه ها و ذوق و شوق گرفتن امتیاز برای خرید جایزه!!!!

دلم تنگ شده برا بوی مدرسه!

یادش به خیر یه زمانی فکر می کردم یه لحظه هم بدون مدرسه زنده نمی مونم... من دلم برا امین و اکرم و حسنک و کبری تنگ شده...!
فکر می کردم تا درسم تموم شد هر جور شده خودمو تو یه مدرسه جا می کنم... فعلا که چند سال گذشته و هنوز زنده ام!

...........................................................
1.غیر از مدرسه دلم برا یه چیز دیگه ام تنگ شده... برا درسای شیرینه خودمون که توش پر بود از روابط قشنگ انسانی نه مثل کتابای الان که شده باغ وحش...
2.این لینک هم برا اونا که دلشون برا کتابای خودمون تنگ شده!

پی پی نوشت:
چی کار می شه کرد؟ انتقاد پذیری که شاخ و دم نداره! اومده می گه قالب وبلاگت چشم رو اذیت می کنه!... ما هم برای رفاه حال مخاطبین گرامی، قالب عوض کردیم!
دیگه چشمتون اذیت نمی شه خدای نکرده؟!!!!

 دعا یادتون نره!

 

دلتنگی برا مدرسه قشنگه و شیرین، اما شنیدن خبر رفتن یه نفر برا همیشه نه!... ناجور دلم تنگه!
پست نکردمش چون میدونستم اگه شروع کنم به نوشتن معلوم نیس کجا برم...
برای مردی که شعرهایش ورد زبانم بود! و رفتنش عجیب دلتنگم کرد...

فاتحه یادتون نره! که همه مون یه روز محتاجیم!


                                                                                                                      


ارسال شده در توسط سوتک

یا سلام!
...
روی رحمان و رحیم تاکید بیشتری می کنم...
إیاک نعبد... و تو ذهنم چند بار تکرار می کنم و إیاک نستعین... سعی می کنم خدا رو مخاطب کنم: إهدنا الصراط المستقیم...

نشد...

سبحان ربی العظیم و بحمده...
با مکث بیشتر، سبحان ربی الاعلی و بحمده...

بازم نشد!

...

نه دیگه! تسبیحات اربعه یه چیز دیگه اس:
سبحان الله... و به مغزم فشار میارم و سعی می کنم عمق معنای سبحان یادم بیاد!... از سبح... شنا... پاک پاک پاک!
و الحمدلله... لام استغراق!... همه ی حمدا... و می خوام به توحید افعالی فکر کنم!... لا موثر فی الوجود...
و لا اله الا الله... إله... إله... إله... أفرأیت من اتخذ إله هواه؟!... إله!... کی می گفت: اطاعت نوعی پرستش است؟
و الله اکبر... اکبر!... پس چرا ابهتش نمی گیردم؟!
...
چرا دلم نمی لرزه؟!... چرا هر چی به این مغز و ذهن فشار میارم... چرا دلم دیگه تکون نمی خوره... چه سنگی شده این دل...

سیدی! لعلک عن بابک طردتنی و عن خدمتک نحیتنی... أو لعلک رایتنی مستخفا بحقک فأقصیتنی أو لعلک...
خودت درستش کن این دل سنگی رو!

..................................................................................................
1. شهادت امام علی رو تسلیت می گم!
2. برای این دل سنگی دعا کنید!
3. یه بار یکی بهم گفته بود عربی ننویس یا ترجمه ش کن!... نمی تونم! مال ابوحمزه اس خواستین برین خودتون ترجمه شو ببینین!

دعا یادتون نره!




 


ارسال شده در توسط سوتک

یا سلام!
یه عالمه نوشته بودم... هرچند مخاطبش شماها نبودین... مال اوس کریم بود!
این رفیق ما... دوست نداره نامه های خصوصیش بره رو نت!... هیچی ازش نذاشت بمونه برا شما! هرچند از روشون یه دونه ام کپی کرده بودم!
آخدا!... همین حالگیریای قشنگتم دیوونه می کنه!
اگه دفعه ی بعد باز یادم رفت و خواستم نامه های خصوصیتو بذارم رو وبلاگ... مثه این دفعه و دفعه های قبل... نذار! که چه حالی داره این نذاشتنت!
دوسِت دارم رفیق!

دعا یادتون نره!... دعام کنید زیاد... زیاد... زیاد!


ارسال شده در توسط سوتک

یا سلام!
نمی دونم دیدین اون گزارش 20:30 رو یا نه؟! همون که درباره ی درگذشت آقای آیت الله زاده شیرازی بود؟
وحشتناک بود... مرگ در بزرگداشت! تا آخر گزارش میخکوب شده بودم پای تلویزیون!
و وحشتناک تر این بود که فقط تاسف خوردم... بدون هیچ تکونی... چه سنگ شدما...!
الان که دارم می تایپم یاد کتاب زنگ ها به صدا در می آیند مخملباف افتاده م... جالبه!... به نظر من برگرفته از اون حدیثیه که می گه مرگ هر نفر مثه زنگ هشداره برا دیگران!!! یه بار خوندنش میارزه!
ولی نه اون شب پای گزارش... نه الان با یادآوری کتاب و حتی حدیث... انگار نه انگار!... آب تو دلم تکون نمی خوره... چه جسارت احمقانه ای!!!... چه اطمینانی به بالا اومدن نفس بعدی دارم... بی هیچ دلیل!
همیشه مرگ برا دیگران بوده... مال من کی میرسه؟!
از ترس حساب و کتاب اون وره که نمی تونم باورش کنم یا دلبستگی به این ور؟!
...
هر چی هست بده... چی می شد همیشه یاد لحظه ی مردنم باشم؟... چی می شد همیشه یاد لحظه ی مردنمون باشیم؟... چه گلستانی می شد!!!
عقل قبول می کنه اما این دل... هنوزم باورم نمی شه که ممکنه نفس بعدی تو قفس سینه م گیر کنه و تا چند لحظه بعد دیگه نباشم!... حس بدیه ... فکر می کنم مصداق حدیث ما اکثر العبر و اقل الاعتبارم...
چه می شه کرد؟!... زورم به دلم نمی رسه!

دعا کنین این دل ایمان بیاره شاید لحظه ای دیگه نباشم!
..............................................................................
یه فاتحه برا آقای شیرازی... نه !...برا هر کی تازه از این ور رفته اون ور... ما هم که رفتیم بدمحتاج می شیما!
..............................................................................
1. امشب باورم شد... و مرگ رو حس کردم... چقدر نزدیک!!!... امشب خبر رفتن دوستی رو بهم دادن، هرچند نه چندان صمیمی... یک سالی از من کوچیکتر بود... و برای من مصداق اون حدیث در وصف دوست خوب، که هربار دیدنش منو فقط یاد خدا مینداخت!... دیشب خیلی الکی رفت زیر سرم و امروز ظهر... همه چی تموم شده بود!
2. وقتی گفتن بیمارستانه می خواستم بیامو بگم براش دعا کنین... اونقدر همه چی سریع اتفاق افتاد که... حالا می خوام بگم براش دعا کنین و یه فاتحه مهمونش کنین!

دعا یادتون نره!


 


ارسال شده در توسط سوتک
<      1   2   3   4      >