سلام
زيبا بود
شايد اگر اينجا را نخوانده بودم
برايم زيباتر بود و احساس تكرر نمي كردم
هرچند خيلي چيزها را تكراي اش هم زيباست
حالا كه اين را گفتم باز ياد يكي از پست هاي چهارم شخصتان افتادم
توي دهه فجر
تصاوير تكرار نشدني!!!
چقدر ياد چيزهاي مختلف مي افتم
همين!
ما آدما با اينكه مي دونيم فقط بايد به طرف خدا بريم و مسيري غير از اون نداريم ولي به خودانه و مغرورانه سر به بيايون ميذاريم و ميريم و ميريم ... آخرش كه چي ؟ به هيچي نمي رسيم....دست از پا دراز تر بر مي گرديم و ميگيم كجايي؟ كه راه ، فقط راه توست.... دوباره روز از نو و روزي از نو !
اميدوارم كه هيچ كس از اين مسير خارج نشه !
خير پس و پيش !
سلام .
خوشحالم كه دوباره دستخط قشتنگت رو اينجا مي بينم .
تي قربان.
ياعلي.
نه!مگه جاي ديگه بايد مي رفتي؟اي باباااااااا < language=java> >
سلام!خوبي ابجي جون!ياد اين افتادم!من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس كه روزها را با شب شرمده بودم يك عمر دور و تنها تنها بجرم اين كه او سرسپرده مي خواست ‚ من دل سپرده بودم يك عمر مي شد آري در ذره اي بگنجماز بس كه خويشتن را در خود فشرده بودم در آن هواي دلگير وقتي غروب مي شد گويي بجاي خورشيد من زخم خورده بودم وقتي غروب مي شد وقتي غروب مي شد كاش آن غروب ها را از ياد برده بودم
عاقبتتون به خير ان شالله!در پناه خودش!