• وبلاگ : سوتك
  • يادداشت : ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام!خوبي ابجي جون!
    ياد اين افتادم!
    من زنده بودم اما انگار مرده بودم
    از بس كه روزها را با شب شرمده بودم
    يك عمر دور و تنها تنها بجرم اين كه
    او سرسپرده مي خواست ‚ من دل سپرده بودم
    يك عمر مي شد آري در ذره اي بگنجم
    از بس كه خويشتن را در خود فشرده بودم
    در آن هواي دلگير وقتي غروب مي شد
    گويي بجاي خورشيد من زخم خورده بودم
    وقتي غروب مي شد وقتي غروب مي شد
    كاش آن غروب ها را از ياد برده بودم

    عاقبتتون به خير ان شالله!در پناه خودش!