بین راه وایساده بودیم برای نماز. از در امامزاده که بیرون اومدم دیدم پسرک سپر عقب ماشین رو گرفته و با کلی زور و زحمت می خواد ماشین رو بلند کنه والبته طبیعیه که داد زدن هم همراهش بود دیگه!
دعواش کردم «کمرت داغون میشه! چی کار میکنی؟؟!!» که به اندازهی سر سوزنی هم محل داده نشد!
...
نشسته بودیم تو ماشین، با کلی ذوق و شوق داشت آمار و گزارش مسابقهی مردان آهنین رو برا باباش میگفت، تازه دوزاریم افتاد ماشین بلند کردنش چه صیغهای بود.
تهنوشت:
1. از این مسابقه حالم بهم میخوره. هر وقت که بر حسب اتفاق هم، گوشهای از اون رو دیدهم فقط یاد گلادیاتورا افتادهم!
2. سالی پر از برکت و آرامش برایتان آرزومندیم!
ته تهنوشت:
1. البته بعید میدونم لازم به تذکر باشه ولی:
nahal aniran: پسرک فامیلتونه؟
nahal aniran: شکل پسرخاله ی منه
a sutak: اره، پسردایی
nahal aniran: عین خودشه
a sutak: اول دبستانه
nahal aniran: خیلی چاقه اونم
nahal aniran: البته اون از این چاق تره
a sutak: نه اتفاقا چاق نیس
nahal aniran: این عکسه
a sutak: چی می گی؟ اون که عکس مسابقه س
نتیجه اینکه: پسرک مربوطه یه کم از این صاحب عکس کوچیکتر است و عکس مربوط به مسابقه مردان آهنین میباشد
2. بابت توضیحات فوق عفو بفرمایید!