سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوتک

یا سلام

چه حس بدیه تا سحر پای کامپیوتر بودن... کارم که تموم می شه کلی شرمنده ی بهترین رفیق می شم!... یا رفیق من لا رفیق له...
مهربانترین سلام! گر چه اون بار سر گذاشتن نامه ها یی که برات نوشتم، روی وبلاگ، کلی حالم رو گرفتی... و بهم حال دادی و شرمنده م کردی... نمی دونم چرا به جای اینکه برم سراغ ورق و مداد و پاکت نامه ها... به سرم زده این جا برات بنویسم...
دلم برات تنگ شده... چند روز پیش دوباره شعر موسی و شبان رو شنیدم ...
ای فدای تو همه بز های من  
ای برایت هی هی و هی های من

چقدر حال میده شبونی با تو حرف زدن مهربانترینم...
هیچ ترتیبی و آدابی مجو...
بذار مثه همیشه باهات حرف بزنم... بذار باز بگم دلم برا دستای مهربون و قدیرت تنگ شده، دوست دارم باز دستات رو رو شونه هام حس کنم...

نه!

این جا نوشتن ... ورق و مداد چقدر مهربونترن

صدای اذان بلند شد...
چقدر بیچاره م من! پای این لعنتی بیدار می مونم ولی یه شب برا درد دل باهات ...نه!
بد بنده ایم می دونم ولی تو خوب خداییه! تو که می دونی تا حالا خوف از تو رو تجربه نکردم... دل تنگی برات رو چرا اما ترس... می دونم مومن وجلت قلوبهمه اما منو چه به این حرفا من همون شبون ظلوم و جهولم که جز مهربونیت... کرمت... رحمتت...رفاقتت... چیزه دیگه ای نمی بینه!
باز تو کمیل باورم نشد أتراک معذبی بنارک؟
تو !؟ خدای مهربون من؟
هیهات! ماذلک الظن بک!

به درد دل که نرسیدیم بریم به نماز واجب برسیم...اذان تموم شد!

دعام کنید، یادتون نره!

 


ارسال شده در توسط سوتک