سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوتک

یا سلام!
به زور بردنم! اصلا حالشو نداشتم، اصولا از قرار گذاشتن دسته جمعی با برو بچ، اونم برا رفتن بیرون، بدم میاد! مخصوصا اگه بعد از کلی وقت، بخوای یکی رو ببینی! یه جای دنج و خلوت رو ترجیح میدم.
بار اول که اس ام اس زد، گفتم نه! بار دوم گفتم ببینم چی می شه!
بار سوم یکی دیگه تماس گرفت، ‏کسی که نمی تونستم بهش نه بگم! در کمال بی میلی قبول کردم، یه قرار دوستانه ی چند نفری! بهش نگفتم بدم میاد از این مدل بیرون رفتن،‏حالا چه پارک باشه، چه امامزاده، چه هر جای دیگه...!
قرار گذاشتن بریم امامزاده صالح!!
کاش لا اقل یه جای دیگه قرار میذاشتن!
به همه ی امامزاده ها ارادت داریما، نذارید پای بی معرفتی! اما دوست ندارم برم امامزاده صالح!
دومین بار بود که میرفتم، بار اولم فقط به خاطر اون رفتم، این بار هم!
بماند که چقدر شرمنده بودم از این زیارت اجباری! و چقدر خوشحال که بچه ها رو گم کردم و تنهام !!!
اما باز همون حس و حال دفعه ی اول اومد سراغم! باز دلم می خواست زودتر بزنم بیرون، باز...
نمی فهمم این جا چرا این جوریه؟ نمی دونم با دیدن این زائرا باید خوشحال باشم یا ناراحت؟
خداااااااااااااا
فقط میدونم این جا به جای اینکه آرومم کنه، ‏کلافه م می کنه!
آدم بدیم! آخه چی کار دارم به این کارا، باید سرم تو کار خودم باشه... خیر سرم اومدم زیارت! بازم حواسم به آدماس جای خدا!
آخه به من چه که اینایی که اومدن زیارت با چه سر و وضعین و چه جوری دارن برا خودشون عبادت می کنن!
باید سرمو بندازم پایین و کاری به کار کسی نداشته باشم!
من کاری به کار کسی ندارم!
من کاری به کار کسی ندارم!
من کاری به کار کسی ندارم!
...
آخه نمی شه!...  با خودم در گیر شده م! باز تو کله ام داره سوال و جمله ی کلیشه ای وول می خوره!
باید خوشحال باشم از این که قیافه هایی که آدم فکرشم نمی کنه، این جور مصرانه اومده ن برای زیارت؟ یا باید غصه بخورم از این که زائرا حتی خیلی از واجبات اولیه رو هم رعایت نمی کنن؟!
باید خوشحال باشم از این همه زائر، از تیپا و قیافه هایی که همیشه ازم دور بودن و حالا کنار هم نیشستیم و با یه لبخند و یه التماس دعا می شه به هم نزدیک شیم!... یا باید ناراحت باشم از سبکای جدید و عجیب غریبی که تو این جا می بینم برا عبادت... که کم منو یاد اون نامه های اگه تا ده روز دیگه فلان کارو نکنی نمیندازه!
نمی تونم بی خیال باشم! مخصوصا با این چند تا خانومی که نیشستن کنارم و مدام دارن حرف میزنن، مخم داره سوت می کشه! آخه این جام ول نمی کنن؟
خدااااااااااااااا، اینم شد قرآن خوندن؟ کاش اینقدر حواسم به آیاتت بود که گوشام به کلی کر می شد! فحشایی میده که به عمرم نشنیده م، اونم به شوهرش! یه ریز داره پای امامزاده صالح و حضرت عباس(ع) رو می کشه وسط و خدا رو به حق اینا قسم میده که شوهره زودتر سکته کنه بمیره!
حالم داره به هم می خوره! پا می شم که جام رو عوض کنم! حالم بده! سرم گیج میره!
کاش نیومده بودم... 
ارسال شده در توسط سوتک