پارسی بلاگ سرویس خوبیست.
پارسی بلاگ را، همچنان دوست میداریم.
پارسی بلاگ سعی دارد انگار هر روز بهتر از دیروز باشد.
پارسی بلاگ، هر چند وقت یکبار هدیهای، خبری، چیزی دارد که به کاربرانش بدهد.
فقط نمیدانم چرا پارسی بلاگ با این عرض و طول و این همه تغییرات و پیشرفت و اینها، کاری نمیکند که مثل خیلی دیگر از سرویسها نوشتهی آدم بهطور اتوماتیک هر چند دقیقه یکبار، ذخیره شود تا مثل امشب، و البته خیلی وقتهای دیگر، نوشتههای من نپرد؟!
بین راه وایساده بودیم برای نماز. از در امامزاده که بیرون اومدم دیدم پسرک سپر عقب ماشین رو گرفته و با کلی زور و زحمت می خواد ماشین رو بلند کنه والبته طبیعیه که داد زدن هم همراهش بود دیگه!
دعواش کردم «کمرت داغون میشه! چی کار میکنی؟؟!!» که به اندازهی سر سوزنی هم محل داده نشد!
...
نشسته بودیم تو ماشین، با کلی ذوق و شوق داشت آمار و گزارش مسابقهی مردان آهنین رو برا باباش میگفت، تازه دوزاریم افتاد ماشین بلند کردنش چه صیغهای بود.
تهنوشت:
1. از این مسابقه حالم بهم میخوره. هر وقت که بر حسب اتفاق هم، گوشهای از اون رو دیدهم فقط یاد گلادیاتورا افتادهم!
2. سالی پر از برکت و آرامش برایتان آرزومندیم!
ته تهنوشت:
1. البته بعید میدونم لازم به تذکر باشه ولی:
nahal aniran: پسرک فامیلتونه؟
nahal aniran: شکل پسرخاله ی منه
a sutak: اره، پسردایی
nahal aniran: عین خودشه
a sutak: اول دبستانه
nahal aniran: خیلی چاقه اونم
nahal aniran: البته اون از این چاق تره
a sutak: نه اتفاقا چاق نیس
nahal aniran: این عکسه
a sutak: چی می گی؟ اون که عکس مسابقه س
نتیجه اینکه: پسرک مربوطه یه کم از این صاحب عکس کوچیکتر است و عکس مربوط به مسابقه مردان آهنین میباشد
2. بابت توضیحات فوق عفو بفرمایید!
انگار هنوز توی شهر قم، نشستن دو نفر روی صندلی جلویِ ماشینها ممنوع نشده.
سوار تاکسیها که میشم ذهنم مدام درگیره... خدا رو شکر اینجا قم است و حتی برخی از رانندگان گرامی وقتی صندلی عقب مسافر خانم سوار کردهاند دیگر آقا سوار نمیکنند! اما چند سال پیش توی تهران، تا قبل از ممنوع شدنِ نشستن دو نفر رو صندلی جلو... عجب فاجعهای بودا! هیچکسم صداش درنمیاومد.
یا سلام!
نمی شه! هر کار می کنم ننویسم نمی شه!
دارم فیلم فکه رو می بینم... چقدر هوای رمل کرده دلم...!
این رملا دیوونه می کنه آدمو...
دلم بدجور بی معرفته...
این جوری نبود...
یه زمانی بود که فقط اسفندا نمی گرفت...
یه زمانی بود که خیلی هوایی می شد...
یه زمانی بود که وقتی از جنوب برمی گشت، هوای تهران خفه ش می کرد...
یه زمانی بود که...
بی معرفت شده، خیلی...
کاش دلتون براش بسوزه و دعاش کنید! من این دل بی معرفت رو نمی خوام!
......................................................................
1.ثبت نام چهارمین اردوی بلاگ تا پلاک،شروع شده... هر که دارد هوس سفر جنوب بسم الله!
2. گاهی خوبه آدم نوشتههای قبلی خودش رو بخونه... چه زود یکسال گذشت!
3. هیچ جا وبلاگ خود آدم نمیشه، شایدم بهتره بگم وبلاگ اول آدم نمیشه... هیچ جا! باور کنید!